بقول پلوتارک نام بازیگری بود از مردم شهر ترال که در پیشگاه ارد اشک سیزدهم اشکانی در جشنی که این پادشاه برای عروسی پسرش پاکروس با خواهر پادشاه ارمنستان برپا کرده بود بازی آگاوه را موسوم به باکانت از تصنیفات اری پید نمایش میداد و حضار با لذت و اعجابی هرچه تمامتر به سخنان او گوش فراداده بودند که ناگاه سر کراسوس سردار رومی را که به دست سورنا سردارایرانی کشته شده بود سیلاس به مجلس آورده به پای شاهنشاه ایران انداخت. ژازن برای اینکه شاهنشاه را در این پیروزی بزرگ تهنیتی گفته باشد سر کراسوس را برداشته و بالمناسبه این اشعار را از زبان آگاوه بخواند: ’از بلندی کوهستانهایمان این بچه شیر را که آفت دشتهای ماست به اینجا آورده ایم، از این صید که باعث سعادت است فاتح را مفتخر میدانیم’. از این مناسب خوانی همه حضار لذت بردند و نمایش دهندگان دنبالۀ شعر مزبوررا بخواندند، یعنی آنجائی را که آوازه خوانان میپرسند: ’چه دستی او را زد؟’ و آگاوه جواب میدهد: ’دست من شرف این کار را داشت’. ارد را این مناسب خوانی خوش آمد و او را یک تالان که تقریباً معادل بیست و هشت هزار ریال بود ارزانی داشت. (ایران باستان ج 3 ص 2325)
بقول پلوتارک نام بازیگری بود از مردم شهر ترال که در پیشگاه اُرُد اشک سیزدهم اشکانی در جشنی که این پادشاه برای عروسی پسرش پاکروس با خواهر پادشاه ارمنستان برپا کرده بود بازی آگاوه را موسوم به باکانت از تصنیفات اری پید نمایش میداد و حضار با لذت و اعجابی هرچه تمامتر به سخنان او گوش فراداده بودند که ناگاه سر کراسوس سردار رومی را که به دست سورنا سردارایرانی کشته شده بود سیلاس به مجلس آورده به پای شاهنشاه ایران انداخت. ژازن برای اینکه شاهنشاه را در این پیروزی بزرگ تهنیتی گفته باشد سر کراسوس را برداشته و بالمناسبه این اشعار را از زبان آگاوه بخواند: ’از بلندی کوهستانهایمان این بچه شیر را که آفت دشتهای ماست به اینجا آورده ایم، از این صید که باعث سعادت است فاتح را مفتخر میدانیم’. از این مناسب خوانی همه حضار لذت بردند و نمایش دهندگان دنبالۀ شعر مزبوررا بخواندند، یعنی آنجائی را که آوازه خوانان میپرسند: ’چه دستی او را زد؟’ و آگاوه جواب میدهد: ’دست من شرف این کار را داشت’. ارد را این مناسب خوانی خوش آمد و او را یک تالان که تقریباً معادل بیست و هشت هزار ریال بود ارزانی داشت. (ایران باستان ج 3 ص 2325)
آن سرای. آخرت. سرای دیگر. عقبا. مقابل این سرای، دنیا: پناه روانست دین از نهاد کلید بهشت و ترازوی داد در رستگاری ورا از خدای ره توبه و توشۀ آن سرای. اسدی
آن سرای. آخرت. سرای دیگر. عُقبا. مقابل این سرای، دنیا: پناه روانست دین از نهاد کلید بهشت و ترازوی داد درِ رستگاری ورا از خدای ره توبه و توشۀ آن سرای. اسدی
نوعی بیماری در کرم ابریشم که بن تن او ترکد و میرد. قسمی بیماری کرم ابریشم که شکاف و ترکی در اسفل تن وی پدید آید. بیماری کرم پیله راگویند که در مخرج سفلای وی ترکد. مرضی در کرم قز که از خوردن برگ تر (رطوبت دیده) زاید و قبل از تنیدن از ته می ترکد و می میرد. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا)
نوعی بیماری در کرم ابریشم که بن تن او ترکد و میرد. قسمی بیماری کرم ابریشم که شکاف و ترکی در اسفل تن وی پدید آید. بیماری کرم پیله راگویند که در مخرج سفلای وی ترکد. مرضی در کرم قز که از خوردن برگ تر (رطوبت دیده) زاید و قبل از تنیدن از ته می ترکد و می میرد. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا)
کسی را. آن کس را: این مدّعیان در طلبش بی خبرانند آن را که خبر شد خبری بازنیامد. سعدی. آن را که جای نیست همه شهر جای اوست درویش هر کجاکه شب آید سرای اوست. سعدی. آن را که هست هست هم اینجاش داده اند آن را که نیست وعده بفرداش داده اند. عبید زاکانی (لطائف). آن را چه زنی که روزگارش زده است. ، چیز معهود یا مشهود را: گفت آن را من نخواهم، گفت چون گفت او واپس رو است و بس حرون. مولوی. گفت آن را جمله می گفتند خوش مر مرا هم ذوق آمد گفتنش. مولوی. ، برای آن. بسبب آن. بدان روی: گفتم [عبدالرّحمن الحق روز این صوت هست امّا آن را ایستاده ام تا این نکتۀ دیگر بشنوم و بروم. (تاریخ بیهقی). ملوک روزگار... عقود و عهود که کرده باشند بجای آرند... اینهمه آن را کنند تا که چون... بروند فرزندان ایشان... بر جایهای ایشان نشینند. (تاریخ بیهقی)
کسی را. آن کس را: این مدّعیان در طلبش بی خبرانند آن را که خبر شد خبری بازنیامد. سعدی. آن را که جای نیست همه شهر جای اوست درویش هر کجاکه شب آید سرای اوست. سعدی. آن را که هست هست هم اینجاش داده اند آن را که نیست وعده بفرداش داده اند. عبید زاکانی (لطائف). آن را چه زنی که روزگارش زده است. ، چیز معهود یا مشهود را: گفت آن را من نخواهم، گفت چون گفت او واپس رو است و بس حرون. مولوی. گفت آن را جمله می گفتند خوش مر مرا هم ذوق آمد گفتنش. مولوی. ، برای آن. بسبب آن. بدان روی: گفتم [عبدالرّحمن الحق روز این صوت هست امّا آن را ایستاده ام تا این نکتۀ دیگر بشنوم و بروم. (تاریخ بیهقی). ملوک روزگار... عقود و عهود که کرده باشند بجای آرند... اینهمه آن را کنند تا که چون... بروند فرزندان ایشان... بر جایهای ایشان نشینند. (تاریخ بیهقی)
تمسخر ریشخند:) گر گشاید به عیب دیده کاژ چه زمترا زند برین هر ژاژ (سنائی غزنوی کارنامه بلخ ص 363 338) توضیح: بر خلاف قول مولف برهان این لغت از زند و پازند (به اصطلاح وی غالبا بر هزوارش اطلاق گردد) نیست
تمسخر ریشخند:) گر گشاید به عیب دیده کاژ چه زمترا زند برین هر ژاژ (سنائی غزنوی کارنامه بلخ ص 363 338) توضیح: بر خلاف قول مولف برهان این لغت از زند و پازند (به اصطلاح وی غالبا بر هزوارش اطلاق گردد) نیست