جدول جو
جدول جو

معنی زن ترا - جستجوی لغت در جدول جو

زن ترا
مرد زن صفت
فرهنگ گویش مازندرانی

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از زمترا
تصویر زمترا
ریشخند، برای مثال گر گشاید به عیب دیدۀ کاژ / چه زمترا زند بر این هر ژاژ (سنائی - معین - زمترا)
فرهنگ فارسی عمید
(زُ)
بقول پلوتارک نام بازیگری بود از مردم شهر ترال که در پیشگاه ارد اشک سیزدهم اشکانی در جشنی که این پادشاه برای عروسی پسرش پاکروس با خواهر پادشاه ارمنستان برپا کرده بود بازی آگاوه را موسوم به باکانت از تصنیفات اری پید نمایش میداد و حضار با لذت و اعجابی هرچه تمامتر به سخنان او گوش فراداده بودند که ناگاه سر کراسوس سردار رومی را که به دست سورنا سردارایرانی کشته شده بود سیلاس به مجلس آورده به پای شاهنشاه ایران انداخت. ژازن برای اینکه شاهنشاه را در این پیروزی بزرگ تهنیتی گفته باشد سر کراسوس را برداشته و بالمناسبه این اشعار را از زبان آگاوه بخواند: ’از بلندی کوهستانهایمان این بچه شیر را که آفت دشتهای ماست به اینجا آورده ایم، از این صید که باعث سعادت است فاتح را مفتخر میدانیم’. از این مناسب خوانی همه حضار لذت بردند و نمایش دهندگان دنبالۀ شعر مزبوررا بخواندند، یعنی آنجائی را که آوازه خوانان میپرسند: ’چه دستی او را زد؟’ و آگاوه جواب میدهد: ’دست من شرف این کار را داشت’. ارد را این مناسب خوانی خوش آمد و او را یک تالان که تقریباً معادل بیست و هشت هزار ریال بود ارزانی داشت. (ایران باستان ج 3 ص 2325)
لغت نامه دهخدا
(زَ تَ رَ)
تنگی. عسرت. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(سَ)
آن سرای. آخرت. سرای دیگر. عقبا. مقابل این سرای، دنیا:
پناه روانست دین از نهاد
کلید بهشت و ترازوی داد
در رستگاری ورا از خدای
ره توبه و توشۀ آن سرای.
اسدی
لغت نامه دهخدا
(کُتَ رَ)
نوعی بیماری در کرم ابریشم که بن تن او ترکد و میرد. قسمی بیماری کرم ابریشم که شکاف و ترکی در اسفل تن وی پدید آید. بیماری کرم پیله راگویند که در مخرج سفلای وی ترکد. مرضی در کرم قز که از خوردن برگ تر (رطوبت دیده) زاید و قبل از تنیدن از ته می ترکد و می میرد. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا)
لغت نامه دهخدا
(گَ زَ)
دهی است از دهات نور. (ترجمه سفرنامه مازندران و استرآباد رابینو ص 149)
لغت نامه دهخدا
(زَ)
سنتا. شهری است در یوگسلاوی که بر کنار ’تیسزا’ واقع است و 24900 تن سکنه دارد و در سال 1697 میلادی شاهزاده اوژن در اینجا بر ترکها غلبه یافت. (از لاروس)
لغت نامه دهخدا
کسی را. آن کس را:
این مدّعیان در طلبش بی خبرانند
آن را که خبر شد خبری بازنیامد.
سعدی.
آن را که جای نیست همه شهر جای اوست
درویش هر کجاکه شب آید سرای اوست.
سعدی.
آن را که هست هست هم اینجاش داده اند
آن را که نیست وعده بفرداش داده اند.
عبید زاکانی (لطائف).
آن را چه زنی که روزگارش زده است.
، چیز معهود یا مشهود را:
گفت آن را من نخواهم، گفت چون
گفت او واپس رو است و بس حرون.
مولوی.
گفت آن را جمله می گفتند خوش
مر مرا هم ذوق آمد گفتنش.
مولوی.
، برای آن. بسبب آن. بدان روی: گفتم [عبدالرّحمن الحق روز این صوت هست امّا آن را ایستاده ام تا این نکتۀ دیگر بشنوم و بروم. (تاریخ بیهقی). ملوک روزگار... عقود و عهود که کرده باشند بجای آرند... اینهمه آن را کنند تا که چون... بروند فرزندان ایشان... بر جایهای ایشان نشینند. (تاریخ بیهقی)
لغت نامه دهخدا
(زَ مَ)
به لغت زند و پازند بمعنی تمسخرو ریشخند باشد. (برهان) (آنندراج) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
تصویری از آن را
تصویر آن را
کسی را، آنکس را
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از زنتره
تصویر زنتره
تنگروزی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از آن سرا
تصویر آن سرا
آخرت، آن دنیا
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از زن بر
تصویر زن بر
آنکه برای دیگران زن برد دیوث پا انداز
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تن تنا
تصویر تن تنا
وزن اجازی آواز موسیقی
فرهنگ لغت هوشیار
تمسخر ریشخند:) گر گشاید به عیب دیده کاژ چه زمترا زند برین هر ژاژ (سنائی غزنوی کارنامه بلخ ص 363 338) توضیح: بر خلاف قول مولف برهان این لغت از زند و پازند (به اصطلاح وی غالبا بر هزوارش اطلاق گردد) نیست
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از زن خراب
تصویر زن خراب
شب باره
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از زمترا
تصویر زمترا
((زَ مَ))
تمسخر
فرهنگ فارسی معین
تصویری از من تشا
تصویر من تشا
((مَ تَ))
چوب ستبر و گره دار که قلندران به دست می گرفتند
فرهنگ فارسی معین
تصویری از زن بر
تصویر زن بر
((زَ بَ))
دلال محبت، پاانداز
فرهنگ فارسی معین
انگار که، مثل این که، شاید
فرهنگ گویش مازندرانی
زن حمامی
فرهنگ گویش مازندرانی
جلوتر، نزدیکتر
فرهنگ گویش مازندرانی
مانند من، شبیه من
فرهنگ گویش مازندرانی
زن استاد
فرهنگ گویش مازندرانی
کفش دوزک
فرهنگ گویش مازندرانی
فرزند خواهرزن، خواهرزاده ی زن
فرهنگ گویش مازندرانی
کارهای زنانه
فرهنگ گویش مازندرانی
مادرخانم
فرهنگ گویش مازندرانی
نهری که از رود هراز آمل منشعب می شود
فرهنگ گویش مازندرانی
زن گرفتن، فامیل بودن از طرف خانواده ی زن
فرهنگ گویش مازندرانی
آلو زرد
فرهنگ گویش مازندرانی
مانند تو، از تو بالاتر، در مقام تهدید و تحقیر گفته می شود
فرهنگ گویش مازندرانی
از ته تراشیدن، ریشه کن شدن
فرهنگ گویش مازندرانی
برادرزن، برادرخانم
فرهنگ گویش مازندرانی